بیاکه جام مروت دهیم حوصله را


به سایهٔ کف پا پروریم آبله را

به وادیی که تعلق دلیل کوشش هاست


ز بار دل به زمین خفته گیر قافله را

ز صاحب امل آزادگی چه مکان است


درین بساط گرانخیزی است حامله را

ز انقلاب حوادث بزرگی ایمن نیست


به طبع کوه اثر افزونتر است زلزله را

محبت از من و تو رنگ امیتازگداخت


تری و آب سزاوار نیست فاصله را

به کج ادایی حسن تغافلت نازم


که یاد اوگلهٔ ناز می کندگله را

چوصبح یک دونفس مغتنم شمربیدل


مکن دلیل اقامت چو زاهدان چله را